از کربلای شلمچه تا کربلای عراق .
خیلی امام حسین(ع) رو دوست داشت . عشقش نفسش ذکرش همیشه آقا سید الشهدا (ع) بود . حتی سربندش سر بند یا حسین (ع) بود همیشه یه زیارت عاشورای تو جیبی داشت که وقتی ورقش میزدی از توی صفحات اون رد اشکهاش پیدا بود . زیارت عاشوراش عطر خاصی داشت . تو شلمچه که بودیم اکثرا رو به غرب میکرد و میگفت فلانی میدونی اینجا چقدر به کربلا نزدیکه؟ . آرزوش بود که بره کربلا. همیشه میگفت باید راه کربلا رو ما باز کنیم و اولین نفرات باشیم که برای زیارت میریم . . وقتی خمپاره 120 خود زمین و همه جا دود بود و خاک و خون و آتیش . دیدم به پشت افتاده زمین و داره زیر لب زمزمه میکنه . سرشو گذاشتم رو زانوم . با کف دست پشت سرشو گرفتم کمی بالا آوردم . داشت زیر لب یه چیزی میگفت . گوشمو نزدیک دهانش بردم که اگه وصیتی داره بهم بگه . دیدم داره زیر لب میگه السلام علیک یا ابا عبدالله .. سالها گذشت جنگ تموم شد وقتی برای اولین بار ضریح مقدس آقا رو تو بغلم گرفتم وقتی سینه مو چسبوندم به ضریح و پنجه هامو قفل کردم . سرمو بالا گرفتم زیر قبه آقا اونجایی که گفتن دعا مستجاب میشه اشک ریزان داشتم زمزمه میکردم اللهم عجل لولیک الفرج . که یه دفعه یادش افتادم . چقدر دوست داشت کربلا بیاد . چقدر عاشق امام حسین (ع) بود. بغضم ترکید یادش افتادم . زیارت دنیوی کربلا بدلش موند و آرزو بدل از این دنیا رفت . اما اما یه دفعه بهش حسودیم شد . من که الان بهترین و شیرینترین لحظات عمرمه من که به آرزوم رسیدم و دارم با سید الشهدا (ع) عشق بازی میکنم . منکه انگار دارم خواب میبینم و دوست ندارم حالا حالاها از خواب بیدار بشم . اینقدر دارم صفا میکنم . پس خوشا بحال و سعادت اونکه الان مهمان ابا عبدالله (ع) هست و در کنار ایشان داره این حالت منو میبینه . پس ببینین اون چقدر صفا میکنه . اگه حسرت زیارت دنیوی کربلا به دلش موند . عوضش الان مهمان آقاست . شهیدی که عشقش نفسش آرزوش کربلای حسین (ع) بود الان مهمان سفره آقاست .